"بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم"
تکرار روز های تکراری
اما نمیدانم چرادقیقا روزهایی قابل تکرار نیستند که دیگر تکراری نیستند!
واما یک ناگهان؛
ناگهانی از جنس شیشه و آب و تاب و توان
یک ناگهان؛
ناگهانی که نه سبز است و نه سرخ
ناگهانی به رنگ های سیاه و مشکی و نام های
تیرگی و خیرگی و چیرگی و ایستادگی ودرماندگی و شاید هم...
دوگانگی
در ابتدا
مدیریت بخش رد کردن روزهای تکراری را به تو می سپارند
-کار که عارنیست.کار،کار است.
حتی اگر ناگهانی باشد و سیاه!
مزد چندانی ندارد؛
حکایت نمک خوردن و نمکدان شکستن
وباز هم شاید...
دستم نمک ندارد!
و اماشرح کارت یا بارت،که شرحه شرحه تو را تشریح میکند
در این میان
گاهی تکه های شکسته شده ی چینی جمع میکن
گاهی تکه های شکسته شده ی یک دل
گاهی محکوم میشوی به تحمل صداهای بلند
گاهی هم شنیدن صداهای لرزان و بغض آلود
گاهی ترس، مهمان چهره ات است
گاهی هم دلواپسی همراه نگاهت
گاهی تو تنها شاهدی؛شاهدقدمهایی که تا نیمه های شب هنـــــــوز سرگردان است
گاهی هم شاهد نگاهی که نگران است
گاهی سهم تو شمارش اشک های مادر است
گاهی در مقابل صبر پدر کم می آوری
گاهی باز هم ناگهانی از خواب می پری
گاهی از خواب می پرانی
گاهی دستانی که تسلیم خواسته ها می شود را هدایت می کنی
گاهی حمایت
گاهی هم صحبت باد می شوی
گاهی هم دست به دامن کاغذ
وگاهی...
دلتنگ می شوی
دلتنگ همان روز های تکراری
که هر روز تکرار میشدند و تو را تکرار می کردند.